سوسیالیست های بدبین به سبزها

زیست آنلاین : همگرایی سوسیالیسم و محیط زیست که در اکوسوسیالیسم به اوج می رسد، باعث شده است تا سوسیالیست ها توجه ویژه ای به پیوند منافع کارگری و مساله محیط زیست نشان دهند و این دو را جدائی ناپذیر بپندارند.

این یادداشت سعی دارد در مختصرترین شکل ممکن، نظریات رقیب چنین چشم اندازی را بررسی کند.

1- اگرچه مساله محیط زیست از سوی جنبش سبز همواره مساله ای فراطبقاتی تلقی شده است که به منافع همه افراد و اقشار جامعه گره خورده، اما نمی توان انتظار داشت که همه طبقات به صورت همزمان و به نسبت برابر تلاش هایی را برای حل این بحران انجام دهند. در نتیجه جنبش بوم شناختی برای تکثیر خود ناچار به انتخاب بستری مناسب از بین طبقات متعارف جامعه است که در کلاسیک ترین شکل ممکن شامل طبقه متوسط و بالا، کارگر و پایین و مطرودین اجتماعی خواهد بود.

2- طبقه متوسط در غرب اولین طبقه ای بود که به مساله محیط زیست توجه نشان داد. اعضای این طبقه، تماما بار تشکیل احزاب سبز و سازمان های مختلف حمایت از حقوق حیوانات و طبیعت را برعهده گرفتند. تبیین این پدیده توسط رونالد اینگلهارت تحت مفهوم توجه به ارزش های پسامادی نظریه پردازی شد. بر طبق چنین نظریه ای از آن جا که طبقه متوسط مرفه بعد از جنگ در غرب در تامین نیازهای مادی خود کوچکترین دغدغه ای نداشتند، روی به ارزش های غیرمادی همچون حفظ محیط زیست آوردند. شواهد تجربی و پژوهش های میدانی در تمام کشورهای توسعه یافته نیز موید چنین نظریه ای بود و تا مدت ها پارادایم اصلی جامعه شناسی برای پیوند طبقه با محیط زیست به شمار می آمد.

3- اگرچه سوسیالیست ها تا مدتها به محیط زیست گرایان بدبین بودند و نه تنها آن را درخششی زودگذر و فانی محصول بورژاوزی در عرصه سیاست می دانستند بلکه از آن بالاتر تصور می کردند چنین جنبشی کارگران را از نبردهای بنیادی که هنوز می‌بایست میان کار و سرمایه رخ دهند منصرف می سازد.
اما به مرور این دو جریان خود را در جبهه جنگ با دشمن مشترکی به نام سرمایه داری یافتند و هر کدام تلاش کردند تا بدون تجدید نظر اساسی در پیش فرض های بنیادی، اصول فرعی خود را مطابق با اندیشه های جریان مقابل بازتعریف کنند. یکی از این اصول فرعی معنای محیط زیست بود.

4- تا پیش از ورود سوسیالیست ها، محیط زیست عموما همان طبیعت دست نخوره و بکر تعبیر می شد اما سوسیالیست ها، مرزهای معنایی محیط زیست را تا جوامع انسانی و طبیعت انسان ساز بسط دادند. از نظر آن ها وقتی آلودگی زباله در محله های کارگر نشین بیداد می کند و محیط زیست روزانه بسیاری از مردم نیازمند بازسازی است، اختصاص سرمایه برای حفاظت از(برای مثال یوزپلنگ) غیرمسئولانه خواهد بود. سوسیالیست ها معتقد بودند که نباید محیط زیست را به طبیعت وحش تقلیل داد و پهنه های زیستی انسان ساز نیز می بایست در دستور کار مبارزات زیست محیطی قرار بگیرد، و البته قسمت بزرگی از جنبش سبز چنین درخواستی را در تضاد با رویکردهای خود نمی دید.
به این ترتیب مساله عدالت محیط زیستی و منافع محیط زیستی طبقه کارگر، دستگیره مناسبی بود که هم سوسیالیسم و هم جنبش سبز می توانستند بر آن دست بیندازند و دری را بگشایند.

5- اکوسوسیالیسم از دل امکان چنین دستگیره های مشترکی پدیدار شد و لازم به تکرار نیست که همچون هر مکتب دیگری سرشار از تطور و پوست اندازی و نظرات مختلف و گاها متضادی است که این یادداشت اشاره به آن ها را در دستور کار خود ندارد.

6- اما داستان اصلی این یادداشت از این جا شروع می شود که طبقه کارگر آیا واقعا به کار حفاظت از محیط زیست می آید؟
چرا کار به آن جا کشیده شد که رودلف باهرو یکی از پیشگامان حزب سبز آلمان که خود نیز متعلق به اردوگاه مارکسیست بوده است از پنداشتن طبقه کارگر به عنوان پرولتاری پیشرو دست کشید و بعد ها از یک دیدگاه جهانی بوم شناختی تا آنجا پیش رفت که از طبقه کارگر عنوان بدترین طبقه استثمار کننده تاریخ یاد کرد؟/ساحت زیست